برف سفید و نقره ای
نشست بر کوه و دشت وکویر
برف زیبا و دل آرا
دگرگون کرد زندگی ما را
برف سفید و پاک
پوشاند آلودگی ها را
برف دل آرا می بارد
و می برد غم ها را
( دل آرا شرکا )
Iranian poet Delara Shoraka
auv nghvh av;h
یثمشقشساخقشنش
آرام گشودم دو پلک لرزان ام را
می زد دوباره نبض ضربان زندگی
چرخید نگاه پراز شوق ام
و خیره ماند بر روی آن کیسه سرخ
مینگرسیتم ، آن قطرات سرخ
می چکید قطره قطره ، آن الماس سرخ
می تراوید جرعه جرعه
به درون پیکره نیمه جان ام
پوشانده بود اشک سپاس
روح و دل و جان ام را
از تو انسان نیک سرشت
که با اهداء خون خود
بخشودی به جان دل آرا
آغاز یک زندگی دوباره
( دل آرا شرکاء )
24 خرداد ماه
آرام گشودم دو پلک لرزان ام را
می زد دوباره نبض ضربان زندگی
چرخید نگاه پراز شوق ام
و خیره ماند بر روی آن کیسه سرخ
مینگرسیتم ، آن قطرات سرخ
می چکید قطره قطره ، آن الماس سرخ
می تراوید جرعه جرعه
به درون پیکره نیمه جان ام
پوشانده بود اشک سپاس
روح و دل و جان ام را
از تو انسان نیک سرشت
که با اهداء خون خود
بخشودی به جان دل آرا
آغاز یک زندگی دوباره
( دل آرا شرکاء )
N;gli svhda svhdkni o,hkkni ,dnd, ;gd\
Delara shoraka
Ng Hvh av;h
Ahuv ck
Auv uharhki nghvh av;h
Ng Hvh ng hvh av;h
Iranian poet Delara Shoraka
دل آرا شرکا
دوباره دلم عزم سفر کرد
به سوی آن شهر و کوهپایه
بر لبم لبخند نشسته بود
از تصور دیدن آن
کوه و جنگل و شهر دوباره
در دلم می خواندم نغمه های دل آرا
وَه که چه زیبا بود
آسمان آن شهر در بهار پارسال
تا که رسیدم به آن شهر و دیار
و دیدم بُرج هایی ، سر به فلک کشیده
بَر بٌلندای آن کوه از وسط نیمه شده
حمل میکرد جرثقیلی
تکه های مانده باقی
از آن کوه رویایی
و از سویی بار میزد کامیونی
تکّه های مانده باقی
از جنگل آن حوالی
دگر آبی نبود آسمان آن شهر
در کنار آن بیابان
آلوده بود ، هوای آن شهر
دلم غمگین شد ، از آن همه ظلمی
که رفته بود بر طبیعت
اشکم را فرو ریختم
و بر دلم نوید دادم
که شاید دوباره ، شُد بیابان زدایی
از آن شهر و منطقه
شاید که فردا ترمیم شٌد
آن لتمه های رفته
هر چند که دگر نیست
آن کوه برافراشته
( دل آرا شرکاء )
27 خردادماه و 17 / 6
دوباره دلم عزم سفر کرد
به سوی آن شهر و کوهپایه
بر لبم لبخند نشسته بود
از تصور دیدن آن
کوه و جنگل و شهر دوباره
در دلم می خواندم نغمه های دل آرا
وَه که چه زیبا بود
آسمان آن شهر در بهار پارسال
تا که رسیدم به آن شهر و دیار
و دیدم بُرج هایی ، سر به فلک کشیده
بَر بٌلندای آن کوه از وسط نیمه شده
حمل میکرد جرثقیلی
تکه های مانده باقی
از آن کوه رویایی
و از سویی بار میزد کامیونی
تکّه های مانده باقی
از جنگل آن حوالی
دگر آبی نبود آسمان آن شهر
در کنار آن بیابان
آلوده بود ، هوای آن شهر
دلم غمگین شد ، از آن همه ظلمی
که رفته بود بر طبیعت
اشکم را فرو ریختم
و بر دلم نوید دادم
که شاید دوباره ، شُد بیابان زدایی
از آن شهر و منطقه
شاید که فردا ترمیم شٌد
آن لتمه های رفته
هر چند که دگر نیست
آن کوه برافراشته
( دل آرا شرکاء )
27 خردادماه و 17 / 6
N;gli svhda svhdkni o,hkkni ,dnd, ;gd\
Delara shoraka
Ng Hvh av;h
Ahuv ck
Auv uharhki nghvh av;h
Ng Hvh
Iranian poet Delara Shoraka
دل آرا شرکا
اشک از دو گونه اش جاری بود
آخر او را دل هوایی بود
هوای آن یار سفر کرده
که هنوز یادش
در دل او بود زنده ،
وقتی شده بود ، با او نامزد
او جوانی بود خوش قامت
دلیر و پر همت
تا که کرد ، عزم رفتن
به جبهه های نبرد
با دل و شجاعت
تا که دفاع کند از میهن
تا به ناموس ، نرسد دست نامحرم
و چه دیر می گذشت
آن روز ها و ماه ها
و بعد از آن همه ندیدن ها
آن بی خبری ها
برگشت آن یار دل آرا
از جنگ با صدامی ها
با شوق دوید به سوی همسر
همسری که شده بود نحیف و لاغر
از زخم هایی که خورده بود بر پیکر
صدای خوش همسر
دیگر نبود مثل گذشته
گرفته بود و خس خس میکرد سینه
گره می خورد آن نوایش
با سرفه های پی در پی بی امانش
از آن روز نفس همسر
بسته شده بود به آن
کپسول های اکسیژن
آخر هنگام مبارزه دلاور مردانه
شده بود شیمیای
در آن جنگ ناعادلانه
بدنش پر بود ز آثار تاول ها
که میگفت از آن
مسمومیت با گازهای شیمیایی
هرگز درمان نداشت آن درد شیمیایی
بود کمیاب و گران داروهای شیمیایی
از آن روز همسر بود بیمار
و نداشت خواب راحت
تا که پرگشود
از آن بدن شیمیایی رنجور
با آن همه احوال
که رفته بود ؛ بر همسر
رزمنده او ،
بود خوشحال و خرسند
از آن دفاعی که کرده بود ، از وطن
بر لبش بود لبخند دل آرا
که می دید در امنیت ، هم وطنان را
( دل آرا شرکاء )
8 تیرماه
اشک از دو گونه اش جاری بود
آخر او را دل هوایی بود
هوای آن یار سفر کرده
که هنوز یادش
در دل او بود زنده ،
وقتی شده بود ، با او نامزد
او جوانی بود خوش قامت
دلیر و پر همت
تا که کرد ، عزم رفتن
به جبهه های نبرد
با دل و شجاعت
تا که دفاع کند از میهن
تا به ناموس ، نرسد دست نامحرم
و چه دیر می گذشت
آن روز ها و ماه ها
و بعد از آن همه ندیدن ها
آن بی خبری ها
برگشت آن یار دل آرا
از جنگ با صدامی ها
با شوق دوید به سوی همسر
همسری که شده بود نحیف و لاغر
از زخم هایی که خورده بود بر پیکر
صدای خوش همسر
دیگر نبود مثل گذشته
گرفته بود و خس خس میکرد سینه
گره می خورد آن نوایش
با سرفه های پی در پی بی امانش
از آن روز نفس همسر
بسته شده بود به آن
کپسول های اکسیژن
آخر هنگام مبارزه دلاور مردانه
شده بود شیمیای
در آن جنگ ناعادلانه
بدنش پر بود ز آثار تاول ها
که میگفت از آن
مسمومیت با گازهای شیمیایی
هرگز درمان نداشت آن درد شیمیایی
بود کمیاب و گران داروهای شیمیایی
از آن روز همسر بود بیمار
و نداشت خواب راحت
تا که پرگشود
از آن بدن شیمیایی رنجور
با آن همه احوال
که رفته بود ؛ بر همسر
رزمنده او ،
بود خوشحال و خرسند
از آن دفاعی که کرده بود ، از وطن
بر لبش بود لبخند دل آرا
که می دید در امنیت ، هم وطنان را
( دل آرا شرکاء )
N;gli svhda svhdkni o,hkkni ,dnd, ;gd\
Delara shoraka
Ng Hvh av;h
Ahuv ck
Auv uharhki nghvh av;h
Ng Hvh
Iranian poet Delara Shoraka
دل آرا شرکا
نگاه منتظرم دوخته شده بود
به انتهای خیابان شلوغ
شاید که برسد اتوبوس از آن راه دور
بود ظهر تابستان
و بس بیداد میکرد گرما بی امان
به ناگاه صدایی ظریف و کودکانه
فرا خواند مرا
دیدم کودکی خردسال
که با دستانی کوچک
گرفته بود به سویم
بسته آدامسی را
و بر روی صورتش داشت
آثار خراش و کبودی
خواستم که او بنشیند در کنارم
پرسیدم از او
سرگذشت رفته بر او
او گفت : از پدری که
هنگام تخریب خانه ای ویرانه
مرده بود زیر آوار آن خانه
و مادرش که کار میکرد تمام وقت
در خانه دوست و آشنا
اما دست مزد او کفاف نمی داد
اجاره خانه و خرج شش بچه را
او را میفرستاد با آشنایی
تا کار کند و بیاورد لقمه نانی
و گاهی نیز کتک میخورد
از آن همسالان بزرگتر از خود
غمگین شدم از احوال آن کودک
با خود اندیشیدم
آیا می شود به او کمکی کرد ؟
یادم آمد از اخبار روز پیشین
که میگفت از حمایت یتیمان
و کودکان کار و زنان سرپرست خانوار
توسط اداره ای خوب و نیکوکار بهزیستی
با گوشی ام گرفتم 123
آمد صدایی دل آرا از آن سو
گفت : بهزیستی بفرمایید
( دل آرا شرکاء )
25/4
نگاه منتظرم دوخته شده بود
به انتهای خیابان شلوغ
شاید که برسد اتوبوس از آن راه دور
بود ظهر تابستان
و بس بیداد میکرد گرما بی امان
به ناگاه صدایی ظریف و کودکانه
فرا خواند مرا
دیدم کودکی خردسال
که با دستانی کوچک
گرفته بود به سویم
بسته آدامسی را
و بر روی صورتش داشت
آثار خراش و کبودی
خواستم که او بنشیند در کنارم
پرسیدم از او
سرگذشت رفته بر او
او گفت : از پدری که
هنگام تخریب خانه ای ویرانه
مرده بود زیر آوار آن خانه
و مادرش که کار میکرد تمام وقت
در خانه دوست و آشنا
اما دست مزد او کفاف نمی داد
اجاره خانه و خرج شش بچه را
او را میفرستاد با آشنایی
تا کار کند و بیاورد لقمه نانی
و گاهی نیز کتک میخورد
از آن همسالان بزرگتر از خود
غمگین شدم از احوال آن کودک
با خود اندیشیدم
آیا می شود به او کمکی کرد ؟
یادم آمد از اخبار روز پیشین
که میگفت از حمایت یتیمان
و کودکان کار و زنان سرپرست خانوار
توسط اداره ای خوب و نیکوکار بهزیستی
با گوشی ام گرفتم 123
آمد صدایی دل آرا از آن سو
گفت : بهزیستی بفرمایید
( دل آرا شرکاء )
N;gli svhda svhdkni o,hkkni ,dnd, ;gd\
Delara shoraka
Ng Hvh av;h
Ahuv ck
Auv uharhki nghvh av;h
Ng Hvh
در دستانم بود روزنامه ای
نوشته بود در بالای صفحه
روز جهانی لغو برده داری
بود در زیر آن متن
چند عکس تأثرانگیز
با دیدن آن صحنه ها
اشکم فرو ریخت
دیدم چهره بَرده گانی
از کشورهای گوناگون
که خورده بودند فریب
و ربوده شده بودند
با زور و تهدید
گمارده بودند آنها را
در کارهای سخت و اجباری
در معدن و کارخانه
یا که گدایی و ازدواج اجباری
در دنیای مدرن امروز
چنین ظلمی
جای تعجب داشت
غمگین شد دلم به حال آن
نگون بختان سیه روز
تسکین دادم دلم را
و گفتم دل آرا
شاید که فردا
تمام مردم دنیا
جمع شدند و یک صدا
برکندن ریشه
ظلم و ستم را از دنیا
( دل آرا شرکاء )
2 مرداد
در دستانم بود روزنامه ای
نوشته بود در بالای صفحه
روز جهانی لغو برده داری
بود در زیر آن متن
چند عکس تأثرانگیز
با دیدن آن صحنه ها
اشکم فرو ریخت
دیدم چهره بَرده گانی
از کشورهای گوناگون
که خورده بودند فریب
و ربوده شده بودند
با زور و تهدید
گمارده بودند آنها را
در کارهای سخت و اجباری
در معدن و کارخانه
یا که گدایی و ازدواج اجباری
در دنیای مدرن امروز
چنین ظلمی
جای تعجب داشت
غمگین شد دلم به حال آن
نگون بختان سیه روز
تسکین دادم دلم را
و گفتم دل آرا
شاید که فردا
تمام مردم دنیا
جمع شدند و یک صدا
برکندن ریشه
ظلم و ستم را از دنیا
( دل آرا شرکاء )
2 مرداد
N;gli svhda svhdkni o,hkkni ,dnd, ;gd\
Delara shoraka
Ng Hvh av;h
Ahuv ck
Auv uharhki nghvh av;h
Ng Hvh
Iranian poet Delara shoraka
Iranian poet Delara Shoraka
دل آرا شرکا
چشمانم گشوده شد
در آغوش خانواده ای
پر از مهر
من پرورده شدم
در دامان خانواده ای
پر از عشق
پر از ایثار و تلاش و مشوق
من اکنون میبینم
جهانم را دل آرا
در امنیت و صلح و صفا
دنیای من روشن است
چون دارم خانواده ای
خوب و دل آرا
( دل آرا شرکاء )
25 مرداد
15 مه _ 25 اردیبهشت
چشمانم گشوده شد
در آغوش خانواده ای
پر از مهر
من پرورده شدم
در دامان خانواده ای
پر از عشق
پر از ایثار و تلاش و مشوق
من اکنون میبینم
جهانم را دل آرا
در امنیت و صلح و صفا
دنیای من روشن است
چون دارم خانواده ای
خوب و دل آرا
( دل آرا شرکاء )
N;gli svhda svhdkni o,hkkni ,dnd, ;gd\
Delara shoraka
Ng Hvh av;h
Ahuv ck
Auv uharhki nghvh av;h
Ng Hvh