اشعار خاص بانو دل آرا شرکا
درونم بود پر غوغا
از هیاهوی دنیا
نگریستم
به عمق انتهای افکار
افکاری که بود چون دریا
پر تلاطم و پر معنا
اما در ظاهر
بودم
آرام و دل آرا
( دل آرا شرکاء )
در آن دست رنج تو
دیدم آن کار
و مجاهدت تو
تو کوشا باشی
و من نِگرم تحسین آمیز
به آن دست رنج تو
در آن هنر مایه توست
آن گنج عظمت تو
تو را در آن هنر
گران قدر میبینم
تو را در اعتلای
فرهنگ و هنر میبینم
تنها تو می مانی
در اندیشه دل آرای هر ایرانی
ای هنرمند
و میراث گذار این سرزمین
( دل آرا شرکاء )
روز صنایع دستی
در آن دست رنج تو
دیدم آن کار
و مجاهدت تو
تو کوشا باشی
و من نِگرم تحسین آمیز
به آن دست رنج تو
در آن هنر مایه توست
آن گنج عظمت تو
تو را در آن هنر
گران قدر میبینم
تو را در اعتلای
فرهنگ و هنر میبینم
تنها تو می مانی
در اندیشه دل آرای هر ایرانی
ای هنرمند
و میراث گذار این سرزمین
( دل آرا شرکاء )
روز صنایع دستی
20 خرداد _ 10 ژوئن
گلچین اشعار بانو دل آرا شرکا
بیو گرافی
یثمشقش ساخقشنش
ahuv ck hdvhkd
ng Hvh av;h
auv ng Hvh av;h
n;gli svhda svhdkni o,hkkni ,dnd, ;gd\
Iranian poet Delara Shoraka
دل آرا شرکا
من شاخه گلی دارم
آکنده از عطر گل یاس
می بویم شمیم آن عطر گل یاس
به ناگاه مرا برد
به یاد آن عشق دیرینه
آن یار دُردانه
عشق او باز شکفته شد
در قلب پژمرده
در شگفتم از جادوی
آن گل زیبا
که زنده کرد آن عشق را
در سینه دل آرا
پس هر که ، کِشت کرد گُلی زیبا
زنده کرد عشق را در دلها
ای که با عشق پروراندی
گُل های دل آرا
تو را تحسین میکنم
که شدی شمع فروغ دلها
( دل آرا شرکاء )
25 خرداد
من شاخه گلی دارم
آکنده از عطر گل یاس
می بویم شمیم آن عطر گل یاس
به ناگاه مرا برد
به یاد آن عشق دیرینه
آن یار دُردانه
عشق او باز شکفته شد
در قلب پژمرده
در شگفتم از جادوی
آن گل زیبا
که زنده کرد آن عشق را
در سینه دل آرا
پس هر که ، کِشت کرد گُلی زیبا
زنده کرد عشق را در دلها
ای که با عشق پروراندی
گُل های دل آرا
تو را تحسین میکنم
که شدی شمع فروغ دلها
( دل آرا شرکاء )
25 خرداد
N;gli svhda svhdkni o,hkkni ,dnd, ;gd\
Delara shoraka
Ng Hvh av;h
Ahuv ck
Auv uharhki nghvh av;h
Ng Hvh
در چشمان بی گناهت
نگریستم و دریافتم
آن رنج و ظلم و شفقت
توی بی گناه
تو را نگریستم
ای کودک کار
و دیدمت بی یاور
تو را دیدم در مشقت
شاید که فردا
تو را دریابند
ای کودک تنها
می دانم
هنوز چشمان تو
نگران است
به آن آسایش و آرزوها
شاید که رسیده باشد
آن طلوع دل آرای
نجات تو کودک کار
شاید که من ، تو ، ما
بگیریم دستان کودکان کار
شاید که او
لبخند زند به دنیا
( دل آرا شرکاء )
22/3
در چشمان بی گناهت
نگریستم و دریافتم
آن رنج و ظلم و شفقت
توی بی گناه
تو را نگریستم
ای کودک کار
و دیدمت بی یاور
تو را دیدم در مشقت
شاید که فردا
تو را دریابند
ای کودک تنها
می دانم
هنوز چشمان تو
نگران است
به آن آسایش و آرزوها
شاید که رسیده باشد
آن طلوع دل آرای
نجات تو کودک کار
شاید که من ، تو ، ما
بگیریم دستان کودکان کار
شاید که او
لبخند زند به دنیا
( دل آرا شرکاء )
22/3
N;gli svhda svhdkni o,hkkni ,dnd, ;gd\
Delara shoraka
Ng Hvh av;h
Ahuv ck
Auv uharhki nghvh av;h
Ng Hvh
Iranian poet Delara Shoraka
دل آرا شرکا
در روزی زیبا
که میخواندن گنجشک ها
در معبر پیاده ، دیدم
جوانکی بر زمین فتاده
با چهره ای لاغر و رنگ پریده
در لباسی ژنده و آلوده
او ، از حال کنون خود ، بی خبر بود
او گیج و منگ ، در دام اعتیاد فتاده بود
او تنها بود و گرفتار
هر چند بود گنهکار و سیه کردار
آخر کجایند آن پدر و مادر
که او را پروراندن
و او ، اکنون فتاده در دام اعتیاد
امروز که روز جهانی
مبارزه با مواد مخدر است
حال آن جوانک تاثر داشت
کاش هر پدر و مادری
اکنون آگاهی دهد به فرزند دلبند
از فریب و وسوسه هولناک دیو اعتیاد
شاید که نجات یابد
جگر گوشه او در فردا
( دل آرا شرکاء )
5 تیرماه
26/6
در روزی زیبا
که میخواندن گنجشک ها
در معبر پیاده ، دیدم
جوانکی بر زمین فتاده
با چهره ای لاغر و رنگ پریده
در لباسی ژنده و آلوده
او ، از حال کنون خود ، بی خبر بود
او گیج و منگ ، در دام اعتیاد فتاده بود
او تنها بود و گرفتار
هر چند بود گنهکار و سیه کردار
آخر کجایند آن پدر و مادر
که او را پروراندن
و او ، اکنون فتاده در دام اعتیاد
امروز که روز جهانی
مبارزه با مواد مخدر است
حال آن جوانک تاثر داشت
کاش هر پدر و مادری
اکنون آگاهی دهد به فرزند دلبند
از فریب و وسوسه هولناک دیو اعتیاد
شاید که نجات یابد
جگر گوشه او در فردا
( دل آرا شرکاء )
N;gli svhda svhdkni o,hkkni ,dnd, ;gd\
Delara shoraka
Ng Hvh av;h
Ahuv ck
Auv uharhki nghvh av;h
Ng Hvh
Iranian poet Delara Shoraka
دل آرا شرکا
می گویند که امروز هست
روز جهانی قربانیان خشونت
پرسیدم ، زمادر خویش
که این روز با نام جهانی اش چیست؟
او گفت : عزیزکم
یادت هست که دیروز
کتک خورده بود
کوکب خانم ، از همسر خود
گفتم : بله مادر
شکسته بود دست و بازویش
گفت : یادت هست ، آن روز
همسایه روبرو
فلک کرده بود ، بچه هایش
گفتم : بله مادر
شده بودند خورد و کبود ، بچه هایش
گفت : دیدی که امروز
نشان میداد تلویزیون
آن سیاه پوستانی که شکنجه شدند
به دست سفید پوست
گفتم : بله مادر
غمگین شد دلم ، از بهر آن مظلومان
مادرم گفت : بله کودک دلبندم
بسیاری از مردم دنیا
متاثر شدند از بهر ایشان
تا که شدند ، حامی ستم دیدگان
و امروز را نهادن
روز جهانی قربانیان خشونت
که شاید مرحمی دل آرا شود
از بهر دل زخم خورده ایشان
( دل آرا شرکاء )
5 تیرماه
26-6
می گویند که امروز هست
روز جهانی قربانیان خشونت
پرسیدم ، زمادر خویش
که این روز با نام جهانی اش چیست؟
او گفت : عزیزکم
یادت هست که دیروز
کتک خورده بود
کوکب خانم ، از همسر خود
گفتم : بله مادر
شکسته بود دست و بازویش
گفت : یادت هست ، آن روز
همسایه روبرو
فلک کرده بود ، بچه هایش
گفتم : بله مادر
شده بودند خورد و کبود ، بچه هایش
گفت : دیدی که امروز
نشان میداد تلویزیون
آن سیاه پوستانی که شکنجه شدند
به دست سفید پوست
گفتم : بله مادر
غمگین شد دلم ، از بهر آن مظلومان
مادرم گفت : بله کودک دلبندم
بسیاری از مردم دنیا
متاثر شدند از بهر ایشان
تا که شدند ، حامی ستم دیدگان
و امروز را نهادن
روز جهانی قربانیان خشونت
که شاید مرحمی دل آرا شود
از بهر دل زخم خورده ایشان
( دل آرا شرکاء )
5 تیرماه
26-6
N;gli svhda svhdkni o,hkkni ,dnd, ;gd\
Delara shoraka
Ng Hvh av;h
Ahuv ck
Auv uharhki nghvh av;h
Ng Hvh
Iranian poet Delara Shoraka
دل آرا شرکا
یکی بود و یکی نبود
زیر گنبد کبود
توی یک آپارتمان کوچک
کوچولویی بود ناز و قشنگ
ولی بود پرخاشگر و زودرنج
پدر و مادرش بودند شاغل
او تنها بود در عصر حاضر
اتاقی داشت پر اسباب بازی
از اسپایدرمن و آدم آهنی
در دلش
او دوست نداشت آنها را
او می رفت در عالم مجازی
با تبلت و گوشی
او می کشت همنوعان مجازی
در آن عالم خیالی
یا که می دید تلویزیون
با آن کارتون های
ترسناک و پر توهم فضایی
تا اینکه بعد سالهای دور
مادر بزرگ دل آرای او
رسید از آن راه دور
تا که دید نوه رنگ پریده رنجور
او را کشید در آغوش پر مهرخویش
از آن روز مادر بزرگ او
می پخت برای او
غذاهای رنگارنگ و خوشمزه محلی
و می گفت
از قصه های شیرین قدیمی
از آن ادبیات کهن ملی
و گاهی با مواد دور ریختنی
می ساخت برایش عروسک
و چیزهای دوست داشتنی
یه روزکشید تکه پارچه ای
بر سر مشتی کاغذ پاره
و آن شد نوزاد قنداقی
برای هر دو می خواند لالایی
و او می دید خواب های رنگی
کوچولو را می برد
به پارک سر کوچه
او بازی می کرد
با بچه های همسایه
تا که رسید
وقت رفتن مادر بزرگ
مادر بزرگ دل آرا رفت
و کوچولو ماند تنها
در دنیای پر حسرت و آه
( دل آرا شرکاء )
یکی بود و یکی نبود
زیر گنبد کبود
توی یک آپارتمان کوچک
کوچولویی بود ناز و قشنگ
ولی بود پرخاشگر و زودرنج
پدر و مادرش بودند شاغل
او تنها بود در عصر حاضر
اتاقی داشت پر اسباب بازی
از اسپایدرمن و آدم آهنی
در دلش
او دوست نداشت آنها را
او می رفت در عالم مجازی
با تبلت و گوشی
او می کشت همنوعان مجازی
در آن عالم خیالی
یا که می دید تلویزیون
با آن کارتون های
ترسناک و پر توهم فضایی
تا اینکه بعد سالهای دور
مادر بزرگ دل آرای او
رسید از آن راه دور
تا که دید نوه رنگ پریده رنجور
او را کشید در آغوش پر مهرخویش
از آن روز مادر بزرگ او
می پخت برای او
غذاهای رنگارنگ و خوشمزه محلی
و می گفت
از قصه های شیرین قدیمی
از آن ادبیات کهن ملی
و گاهی با مواد دور ریختنی
می ساخت برایش عروسک
و چیزهای دوست داشتنی
یه روزکشید تکه پارچه ای
بر سر مشتی کاغذ پاره
و آن شد نوزاد قنداقی
برای هر دو می خواند لالایی
و او می دید خواب های رنگی
کوچولو را می برد
به پارک سر کوچه
او بازی می کرد
با بچه های همسایه
تا که رسید
وقت رفتن مادر بزرگ
مادر بزرگ دل آرا رفت
و کوچولو ماند تنها
در دنیای پر حسرت و آه
( دل آرا شرکاء )
N;gli svhda svhdkni o,hkkni ,dnd, ;gd\
Delara shoraka
Ng Hvh av;h
Ahuv ck
Auv uharhki nghvh av;h
Ng Hvh
نگاه منتظرم دوخته شده بود
به انتهای خیابان شلوغ
شاید که برسد اتوبوس از آن راه دور
بود ظهر تابستان
و بس بیداد میکرد گرما بی امان
به ناگاه صدایی ظریف و کودکانه
فرا خواند مرا
دیدم کودکی خردسال
که با دستانی کوچک
گرفته بود به سویم
بسته آدامسی را
و بر روی صورتش داشت
آثار خراش و کبودی
خواستم که او بنشیند در کنارم
پرسیدم از او
سرگذشت رفته بر او
او گفت : از پدری که
هنگام تخریب خانه ای ویرانه
مرده بود زیر آوار آن خانه
و مادرش که کار میکرد تمام وقت
در خانه دوست و آشنا
اما دست مزد او کفاف نمی داد
اجاره خانه و خرج شش بچه را
او را میفرستاد با آشنایی
تا کار کند و بیاورد لقمه نانی
و گاهی نیز کتک میخورد
از آن همسالان بزرگتر از خود
غمگین شدم از احوال آن کودک
با خود اندیشیدم
آیا می شود به او کمکی کرد ؟
یادم آمد از اخبار روز پیشین
که میگفت از حمایت یتیمان
و کودکان کار و زنان سرپرست خانوار
توسط اداره ای خوب و نیکوکار بهزیستی
با گوشی ام گرفتم 123
آمد صدایی دل آرا از آن سو
گفت : بهزیستی بفرمایید
( دل آرا شرکاء )
25/4
نگاه منتظرم دوخته شده بود
به انتهای خیابان شلوغ
شاید که برسد اتوبوس از آن راه دور
بود ظهر تابستان
و بس بیداد میکرد گرما بی امان
به ناگاه صدایی ظریف و کودکانه
فرا خواند مرا
دیدم کودکی خردسال
که با دستانی کوچک
گرفته بود به سویم
بسته آدامسی را
و بر روی صورتش داشت
آثار خراش و کبودی
خواستم که او بنشیند در کنارم
پرسیدم از او
سرگذشت رفته بر او
او گفت : از پدری که
هنگام تخریب خانه ای ویرانه
مرده بود زیر آوار آن خانه
و مادرش که کار میکرد تمام وقت
در خانه دوست و آشنا
اما دست مزد او کفاف نمی داد
اجاره خانه و خرج شش بچه را
او را میفرستاد با آشنایی
تا کار کند و بیاورد لقمه نانی
و گاهی نیز کتک میخورد
از آن همسالان بزرگتر از خود
غمگین شدم از احوال آن کودک
با خود اندیشیدم
آیا می شود به او کمکی کرد ؟
یادم آمد از اخبار روز پیشین
که میگفت از حمایت یتیمان
و کودکان کار و زنان سرپرست خانوار
توسط اداره ای خوب و نیکوکار بهزیستی
با گوشی ام گرفتم 123
آمد صدایی دل آرا از آن سو
گفت : بهزیستی بفرمایید
( دل آرا شرکاء )
N;gli svhda svhdkni o,hkkni ,dnd, ;gd\
Delara shoraka
Ng Hvh av;h
Ahuv ck
Auv uharhki nghvh av;h
Ng Hvh