Iranian poet Delara Shoraka
آن مسابقه
میان عشق و عقل
گهی پیروز بود عشق
و گهی عقل
گهی می تاختند
هر دو با هم
بر من بیچاره عشق
هنوز دل آرا می نگرد
به آن مسابقه
نفس گیر و هیجان انگیز
میان عشق و عقل
( دل آرا شرکاء )
من میکارم دانه گندمی
در دامان طبیعت
من کِشت میکنم
گندم زاری از طلا
درون دستان من است
آن جواهرسرسبز رویا
من در اندیشه ام دارم ،
آن آسایش فردایت
تو از من میخری
آن میوه گل معرفت
در جهاد کشاورزی من
می دانم
کسی گرسنه
سر بر بالین نمی گذارد
چرا که من کاشته ام
گندم زاری در دل طبیعت
( دل آرا شرکاء )
تو را ناگهان دیدم و پسندیدم
آن نگاه زیبایت را
آن شور و عشق و مستی را
دیدم و پسندیدم
ناگهان دل آرای قلبم شدی
تو شدی مونس شبهام
( دل آرا شرکاء )
یک عدد گل سرخ چیدم
از برای دل خواهر
بردم آنرا و تقدیم کردم به خواهر
چه خندان شد چشمان خواهر
چون غنچه گل سرخ
باز شد لبان خواهر
بو کشید عطر دل آرا ی آن گل ، خواهر
مرا در آغوش خود کشید
آن مهربان خواهر
مرا بوسید
دوست دوست داشتنی من خواهر
هر دو با هم گفتیم
دوستت دارم خواهرم
( دل آرا شرکاء )
اشعار فوق العاده زیبا از بانو دل آرا شرکا
می گذرد زمان و دقایق
می رود در رودی همچون قایق
دریاب لحظات کنون
که تو را کند لایق
هم زندگی کن دل آرا
هم خوبی کن دل آرا
( دل آرا شرکاء )
delarashoraka دل آرا شرکا
ng Hvh av;h